دولت آن کس که عمر با تو گذارد


هر که نه در بند تست بخت ندارد

آن که زیارت کند ترا به ارادت


حاجت آن نبودش که حج بگزارد

نی غلطم بر تو مدعی به محبت


بر نخورد گر چه تخم مهر بکارد

عمر بباید که باغ بان چو تو سروی


در چمن باغ روزگار بکارد

عیب کنندم که دل بدو مده از دل


کس چه کند گر به دل بری نسپارد

قدرت رفتن ز پیش صید زبون را


نیست که صاحب کمند می نگذارد

با چو تو زور آزما که راست نگویی


قوت بازوی آن که پنجه فشارد

باده به من ده که مه صلاح و مه تقوا


با تو کس از نام و ننگ یاد نیارد

زاهد صد ساله را ز دست تو سیکی


در رمضان هم چو انگبین بگوارد

نفس مپرور نزاریا که محقق


اهل هوا را هم از دواب شمارد

سینه چو صافی کنی مقیم خرابات


باش که طاهر نظر به خیر گمارد